سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















دهکده ی جهانی

بوف کور و ناسیونالیسم

بوف کور بر خلاف نظر اکثریت منتقدان که می گویند بیوگرافی زندگی هدایت و غمنامه ی زندگی اوست، یک رمان ناسیونالیستی و نسخه ای کامل از ادبیات نمادین در جامعه ایست که اصالت های آن از بین رفته است. نماد انسان روشنفکر در برزخ میان سنت و مدرنیته...
 

در این بحث به بررسی شاهکار ادبی صادق هدایت، رمانی که داستان نویسی را در ایران متحول کرد، یعنی بوف کور خواهیم پرداخت. متاسفانه در حالی که بیش از نیم قرن از انتشار این کتاب می گذرد هنور بعضی از تحلیل گران و مفسران، بوف کور را بیوگرافی زندگی صادق هدایت معرفی می کنند و با همسان پنداری راوی و هدایت تحلیل نادرستی از این کتاب و کل آثار هدایت اشاعه داده اند و هنوز فلسفه ی هدایت از نوشتن بوف کور و دیگر آثارش برای آنها و عامه ی مردم نامشخص و مبهم است. در نقدهایی که این منتقدان از بوف کور و آثار هدایت ارائه داده اند، از جمله نقد اتوبیوگرافیکال، روانشناسانه، سیاسی، اجتماعی و... القاب و عناوین ناپسندی را به هدایت نسبت داده اند. از جمله: اشاعه دهنده ی فلسفه ی پوچی، مالیخولیایی، بدبین و مایوس، تاریک اندیش، ناتوان، جبرگرا، بودایی، مداح مرگ، مبلغ هنر منحط، پیرو آلن پو، درگیر کافکا و... درحالیکه این همه جرم و القاب ناپسندیده، یکجا از نویسنده ی آثاری همچون داش آکل و فواید گیاه خواری بعید می نماید، شخصی که فلسفه ی گیاه خواری را مطرح کرد که تا آن زمان کم سابقه بود. گیاه خواری برای از بین بردن حس درنده خویی بشر و کم کردن جرم وجنایات او حداقل در مورد حیوانات:

« انسانیت پیشرفت نخواھد کرد و آرام نخواهد گرفت و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواھد دید تا ھنگامی که گوشتخوار است.

در نتیجه گوشت خواری است که نژاد انسان فاسد شده پاکیزگی و سادگی نخستین خود را از دست داده است. عادات و اخلاق او پر از آلایش و درشتی گردیده. زیردست آزاری و درندگی و خون خواری انسان برای آن است که از خون حیوانات تغذیه می کند.

اگر بشر دست از کشتن حیوانات بردارد، آدم هم نخواهد کشت.» ( فواید گیاه خواری )

نقد اتوبیوگرافیکال اگرچه در بعضی موارد می تواند مفید باشد اما این نوع نگرش آسان طلبانه اگر به عنوان نگرش مسلط بر یک اثر به کار گرفته شود، چون پاسخ گوی همه یابعاد و جنبه های یک اثر نیست، به تحلیل واقعی و تفسیر منطقی منجر نمی شود. علاوه بر این از صادق هدایتی که تمام آثارش آینه ی اجتماعی دوران خویش است و قبل از پایان دادن به زندگی خود چند اثر چاپ نشده ی خود را از بین می برد، آن مایه ی خودبزرگ بینی را سراغ نداریم که همه ی مسائل اجتماعی و مضامین آثار و برون نگری خود را کنار گذارد تا غمنامه و زندگی نامه ی خود را در بوف کوری انتشار دهد که اگر به عنوان زندگی نامه ی هدایت به آن نگاه کنیم، جز هذیانی مالیخولیایی چیزی در آن نخواهیم یافت.

همیشه آن دسته از مفسران و منتقدانی که راوی و صادق هدایت را یکی پنداشته اند، این نکته را مد نظر قرار نداده اند که اگر بخواهیم راوی و هدایت را یکی فرض کنیم باید بتوانیم همه ی ویژگی ها ی راوی را بر صادق هدایت و بر عکس منطبق کنیم. راوی بوف کور انسانی است شکاک، وسواسی، مردم گریز، توهم زده، کمرو و ریاکار، که علی رغم آنچه می گوید، خرافاتی و خود بزرگ بین است. اگر راوی بوف کور همان هدایت است پس چرا از روحیه ی طنز، مدرنیسم، تحرک اجتماعی، روحیه ی وطن دوستی و عاطفه ی هدایتی که فواید گیاه خواری و پروین دختر ساسان را می نویسد، در آن چیزی نیست؟ برعکس کسانی که حتی زره ای با صادق هدایت آشنا باشند، می دانند که او شخصیتی کاملا فروتن و ضد خرافه پرستی بود. همچنان که در تحلیلی که از بعضی داستان های کوتاه او ارائه دادیم، به این موضوع پی بردیم.

اگر بوف کور بیوگرافی زندگی صادق هدایت است باید او حداقل در زندگی اش تجربه ی یک ازدواج ناموفق را پشت سر گذاشته و آنچه که بین او همسرش گذشته، در قالب داستان بوف کور و شخصیت راوی و لکاته ریخته باشد در حالی که چنین نیست. طرح این نظر به همان اندازه دور از ذهن است که بگوییم جنایت های مکبث را خود شکسپیر مرتکب شده باشد.

هدایت در پاسخ به سوال فرزانه که ایا هنگام نوشتن بوف کور مخدرات مصرف می کرده و آیا بوف کور بیوگرافی خود اوست می گوید:

« نه هرگز . بوف کور پر از effect  (شگرد) است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی توانستم بنویسم. چرت میزدم. تو هم فکر می کنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه مخض! اتفاقا درست برعکس بود... فقط تو نیستی که عوضی گرفته ای. از تو استاد تر ها هم فکر می کنند که پرسوناژ بوف کور خود من است. البته، چرا، حرف ها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم خودم می خندیدم.»

( آشنایی با صادق هدایت، چاپ اول، ص 112)

در مباحث قبلی که به تحلیل و بررسی چند داستان کوتاه از صادق هدایت پرداختیم، دریافتیم که در همه ی آنان به طور مستقیم و غیر مستقیم، هدایت بیان می داشت که زندگی بدون عشق و انسانیت معنا ندارد و هرجایی که عشق یا انسانیت در زندگی شخصیت های داستان از بین می رفت، شخصیت ها به سوی یک مرگ طبیعی، که ناشی از قانون طبیعت است کشیده می شدند. در رمان بوف کور هم صادق هدایت به تاکید در چندین قسمت داستان بیزاری خود را از رجاله ها که نماد اکثریت افراد روزگار نویسنده و امروز می باشند، یعنی کسانی که تنها در فکر شکم و شهوت اند و عشق و مسائل انسانی در زندگی آنان از بین رفته وجایی ندارد، ابراز می دارد:

«رجاله هایی که همه ی آن ها قیافه ی طماع داشتند و دنبال پول و شهرت می دویدند.

رجاله ها... که خوب می خوردند، خوب می خوابیدند و خوب جماع می کردند و هرگز ذره ای از دردهای مرا حس نکرده بودند.» ( بوف کور )

اگر کسی بوف کور را به دقت مطالعه کرده باشد در خواهد یافت که این رمان نیز همانند دیگر داستان های هدایت، ستایش عشق و انسانیت است با این تفاوت که در بوف کور، هدایت به توصیف جامعه ای می پردازد که در آن عشق و انسانیت در زندگی اکثریت مردمش (رجاله ها) از بین رفته و جایی ندارد. رجاله هایی که به قول خود او تنها در فکر شکم پرستی و شهوت رانی هستند و مسائل معنوی و انسانی را به فراموشی سپرده اند.

بوف کور بر خلاف نظر اکثریت منتقدان که می گویند بیوگرافی زندگی هدایت و غمنامه ی زندگی اوست، یک رمان ناسیونالیستی (ملی گرایی) و نسخه ای کامل از ادبیات نمادین در جامعه ایست که اصالت های آن از بین رفته است. نماد انسان ایرانی است که اصالت های باستانی خود را از دست داده است. تصویری که همیشه در ذهن راوی است و در نقش هایی که نقاشی می کند همیشه آن تصویر به صورت ناخودآگاه رسم می شود ، یعنی تصویر دختری زیبا و غیر زمینی ، همان دختر اثیری که در کنار رودی ایستاده است و به پیرمردی که زیر درخت سروی نشسته ، از آن طرف رود گل نیلوفر تعارف می کند ، سراسر نماد و رمز است و همچنان که خود راوی می گوید برای همین نقش است که می نویسد و این داستان را تعریف می کند :

« زندگی من به نظرم همان قدر غیر طبیعی ، باور نکردنی و نامعلوم مینماید که نقش روی قامدانی که با آن مشغول نوشتن هستم. گویا یک نفر نقاش مجنون وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده است. اغلب که به این نقش نگاه میکنم به نظرم آشنا می آید. شاید برای همین است ، شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن می کند » (بوف کور)

همان طور که دیدید راوی داستان را برای شناساندن این نقش می نویسد و دلیل خود را از نوشتن پی بردن به راز این تصویر میداند. تصویری که تمام اجزای موجود در آن نماد بخصوصی میباشند. برای مثال زن اثیری نماد انسان اصیل ایرانی در ایران باستان است. پیرمرد نماد انسان امروز ایرانی است که اصالت و هویّت خود را از دست داده و در زیر بار تهاجم فرهنگ های بیگانه خمیده شده و با شال و عبا از خود بیگانه است و هویت خویش را گم کرده است. اما درخت سرو که نماد کشور وفرهنگ ایرانی است، سرسبزی خود را نگه داشته و پیر مرد زیر سایه ی آن نشسته است. دختر اثیری نماد انسان اصیل ایرانی است که در سوگ اصالت های از دست رفته رخت سیه بر تن کرده و خرد و اصالت ایرانی را در گل نیلوفری که نماد اصالت و هویت ایرانی است ریخته و می خواهد آن را به پیرمرد دهد ولی جوی آب که بیانگر فاصله ی پیرمرد واصالتش است، مانعی است برای رسیدن او به اصالتش.

پیرمرد کالسکه چی بخش اول داستان، انسان ایرانی کنونی است که گورکن قهّار اصالت ها است (دختر اثیری) و دفن اصالت ها برای او به یک حرفه و عادت روزمره بدل شده است.

پیرمرد خنزرپنزری بخش دوم هم با شال و عبا و حمامه، انسان ایرانی کنونی است که با از دست دادن اصالت خود و پذیرفتن فرهنگ بیگانه، پس از هزاران سال زندگی در بساطش جز کوزه ای لعابی، دستغاله، مهره های رنگین، گزلیک و ... چیز دیگری یافت نمی شود.

پرداختن به چند نکته قبل از پایان بحث حائز اهمیت می باشد:

اول اینکه استفاده از تعابیری همچون چهار دیواری، گوشه نشینی تاریک راوی، گریختن از انسان ها و پناه جستن به سایه و حضور همیشگی ترس و اضطراب، همگی بیانگر خفقان اجتماعی و سیاسی اجتماع پیرامون در دوران هدایت است. سال های پس از برباد رفتن آرمان های مشروطه و ناکامی آن، سال هایی که با آمدن رضاشاه و ظلم و استبداد، نتایج مشروطه و تلاش های ایرانیان برای پیشرفت فرهنگی و سیاسی و رفتن به سوی مدرنیته از بین رفته است.

نکته ی دوم و یکی از مهمترین نکات داستان این است که اکثریت آنهایی که برای بار اول بور کور را می خوانند به دلیل شگرد خاصی که در آن به کار رفته است، در بخش اول و دوم با راوی همراه می شوند و او را انسان بیگناهی فرض می کنند که نمی تواند به دختر اثیری که دیوانه وار عاشق اوست دست یابد و در مقابل چشمانش بدون دلیل می میرد. آن هایی که در خواندن بوف کور دقت کرده اند این نکته برایشان مشخص می شود که همان گونه که راوی در بخش دوم داستان قصد کشتن لکاته را از طریق شراب زهر آلودی که از پدر و مادرش به ارث برده است را داشت، و به این موضوع برای کشتن او اشاره می کند:

«یادم افتاد، نه یک مرتبه به من الهام شد که یک بغلی شراب در پستوی اتاقم دارم، شرابی که زهر دندان ناگ در آن حل شده بود.»

در بخش اول هم این خود راوی است که عمدا و از طریق دادن همان شراب زهر آلود، دختر اثیری را می کشد و مانند دیگر رجاله ها و خنزرپنزری ها اقدام به از بین بردن اصالت خود می کند و آن را از دست می دهد. ولی چون به زهرآلود بودن شراب اشاره نمی کند و خود را بیگناه جلوه می دهد، خواننده نیز با او همراه می شود:

«مثل اینکه به من الهام شد، بالای رف یک بغلی شراب کهنه که از پدرم به من ارث رسیده بود، داشتم -چهار پایه را گذاشتم- بغلی شراب را پایین آوردم- پاورچین پاورچین کنار تختخواب رفتم، دیدم مانند بچه ی خسته و کوفته ای خوابیده بود. او کاملا خوابیده بود و مزه های بلندش مثل مخمل بهم رفته بود –سر بغلی را باز کردم و یک پیاله شراب از لای دندان های کلید شده اش آهسته در دهن او ریختم.»

به همین ترتیب در آخر داستان، پس از کشتن لکاته، که نماد امروزی شده ی دختر اثیری است که اصالت های خود را از دست داده، کسی که در خاطرات گذشته اش او را بسیار دوست داشت (دختر اثیری)، وقتی در آینه نگاه می کند، می بیند که خودش پیرمرد خنزرپنزری شده است. یعنی خود او هم دفن کننده و از بین برنده ی اصالت ها شده است:

«رفتم جلو آینه، ولی از شدت ترس دست هایم را جلو صورتم گرفتم- دیدم شبیه، نه، اصلا پیرمرد خنزرپنزری شده بودم»

 

با کمی تامل می توان دریافت که هدف و منظور صادق هدایت از نوشتن این داستان آگاه سازی مردم برای بازگشت به هویت و اصالت ایرانی است. جامعه ای که افرادش (رجاله ها) با از دست دادن اصالت و هویت خود، تنها به شکم پرستی، هوس رانی، دروغ و فریب مشغولند و از خود بیگانه شده اند، او را ناراحت می ساخت و از این مساله دائم در رنج و عذاب بود. این درد مانند زخمی از درون بود که هیچ تیماری برایش سراغ نداشت: « در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.» (بوف کور)

پیام صادق هدایت پیام عشق، انسانیت، آزادی و بازگشت به خود بود. پیامی برای آگاه شدن انسان امروز ایرانی برای بازگشت به اصالت و هویت انسانی و ایرانی او بود. او خود را برای ما فدا کرد. او خودکشی کرد تا جلب توجه کند، تا مردم آثار و داستان هایش را بخوانند و به اصالت و هویت خویش بازگردند. اصالتی که در آن عشق و مسائل انسانی و معنوی محترم و با ارزش شمرده شود.

« آنچه که زندگی بوده است از دست داده ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود.

فقط می خواهم پیش از آنکه بروم، دردهائی که مرا خرده خرده یا سعله گوشه ی این اتاق خورده است روی کاغذ بیاورم، چون به این وسیله بهتر می توانم افکار خودم را مرتب و منظم بکنم.»

(بوف کور)

اما متاسفانه با این که بیش از نیم قرن از مرگ او می گزرد هنوز بعضی ازخودبیگانه ها، آثار و داستان های او را که آوای حقیقت و واقعیت است، تاریک، بدبینانه و بیگانه می دانند زیرا هویت خویش را هنوز باز نیافته اند. آنچه او گفت آینه ی جامعه ی امروزی است. انسان امروزی که اصالت و هویت انسانی و ایرانی خود را از دست داده است به بسیاری از کج روی ها و ناهنجاری های اجتماعی روی آورده که منجر به نابودی خود و جامعه می شود. آری او بیم داد از آنچه که بر سرمان آمد. 

مختار قادری

گروه اندیشه سیمرغ  www.seemorgh.com/thought


نوشته شده در سه شنبه 90/12/23ساعت 3:50 عصر توسط فاطمه چیت ساز نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت



فال حافظ


با من قدم بزن-مهران آتش

کداهنگ برای وبلاگ