دهکده ی جهانی
عشق باروح شقایق زیباست***با حسرت عاشق با حسرت عاشق زیباست***عشق با نبض دقایق زیباست***عشق با زهر حقایق زیباست***عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباست در تاریکی شب سه شمع روشن کردم اولی برای بودنت. دومی برای دیدنت. سومی برای بوسیدنت. دراخر هر سه را خاموش کردم برای در اغوش کشیدنت. من ترا بوسیدم تا فراموش کنم قصه شیدایی را تا بیامیزم با رنگ هوس واپسین لحظه تنهایی را من ترا بوسیدم بهر تو از ره دور ارمغان دگری آوردم مخمل نرم نوازشها را بر لب گرم تو جاری کردم بیگناهم به خدا خنده و دعوت و اغوا از توست این روزها با هر که دوست میشوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است. <زنده یاد نصرت رحمانی> شنبه با نگاهی عاشقانه مست شدم! یکشنبه: به او گفتم گرفتارت شدم. دوشنبه: همچو لیلی عاشق صحرا شدم! سه شنبه: بی وفایی کرد و من گریان شدم. چهارشنبه: اسیر هجرانش شدم. پنج شنبه: او رفت و من درعاشقی فانی شدم! جمعه: بی او تنها شدم و از تنهایی مردم! همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست که تو را در خودتکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد.من در این آیه تو را آه کشیدم آه!!من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زده ام. زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد؛زندگی شاید ریسمانی ست که مردی خود را از شاخه ای می آویزد.زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی رخوتناک دو هماغوشی.زندگی شاید طفلی ست که از مدرسه برمی گردد؛یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید:صبح به خیر!! زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی ست که نگاه من در نیمی چشمان توخود را ویران می سازد و در این حسی ست که من با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت. در اتاقی که به آندازه ی یک تنهایی ست دل من که به آندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد. به زوال زیبای گل ها در گلدان؛به نهالی که تو در باغچه ی خانه ی مان کاشته ای؛به آواز قناری ها که به اندازه ی یک پنجره می خوانند اه!! سهم من این است،سهم من این است،سهم من آسمانی ست که آویختن پرده ای آن را ان را از من می گیرد،سهم من پایین آمدن از پله های متروکی ست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن.سهم من گردش حزن الودی در باغ خاطره ها ست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:دست هایت را دوست دارم! دست هایم را در باغچه می کارم،سبز خواهم شد می دانم،می دانم،می دانم و پرستو ها در گودی انگشتان جوهری من تخم خواهند گذاشت.گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم. کوچه ای هست که در آنخا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و با پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد. کوچه ای هست که قلب من آنجا از محله های کودکی ام دزدیده اند. سفر حجمی در خط زمان ،سفر حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن،حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی ائینه ای برمی گردد و به دین سان است که گردی می میرند و گردی می مانند. هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد. من پری کوچک تنهایی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبی می نوازد آرام آرام.پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. من شب را با سکوت سکوت را با خلوت خلوت را با رویا رویا را از گذشته گذشته را با خاطرات خاطرات را با محبت محبت را از دل دل را با احساس احساس را از وجود وجود را با عشق عشق را با دوستی دوستی را برای زندگی زندگی را با تو و تو را از خدا می خواهم من از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نکنی و ببینی که سایه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداری تنهایی. ولی اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم!!! تو را به جای تمام روزگارانی که نمیزیسته ام دوست میدارم! برای خاطر عطر نان گرم و برفی که اب میشود... و برای خاطر نخستین گلها... تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم! تو را به جای تمام کسانی که دوست نیمیدارم دوست میدارم!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |