دهکده ی جهانی
ترجیح می دم روی موتور سیکلتم باشم و به خدا فکر کنم؛تا اینکه تو کلیسا باشم و به موتور سیکلتم فکر کنم.**مارلون براندو** آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای؛از این آشفته ام که دیگر نمی توانم تو را باور کنم.**فردریش نیچه** چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری.**جبران خلیل جبران** آن را که خرد نیست،ادب نیست.**امام حسین(ع)** همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست که تو را در خودتکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد.من در این آیه تو را آه کشیدم آه!!من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زده ام. زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد؛زندگی شاید ریسمانی ست که مردی خود را از شاخه ای می آویزد.زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی رخوتناک دو هماغوشی.زندگی شاید طفلی ست که از مدرسه برمی گردد؛یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید:صبح به خیر!! زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی ست که نگاه من در نیمی چشمان توخود را ویران می سازد و در این حسی ست که من با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت. در اتاقی که به آندازه ی یک تنهایی ست دل من که به آندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد. به زوال زیبای گل ها در گلدان؛به نهالی که تو در باغچه ی خانه ی مان کاشته ای؛به آواز قناری ها که به اندازه ی یک پنجره می خوانند اه!! سهم من این است،سهم من این است،سهم من آسمانی ست که آویختن پرده ای آن را ان را از من می گیرد،سهم من پایین آمدن از پله های متروکی ست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن.سهم من گردش حزن الودی در باغ خاطره ها ست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:دست هایت را دوست دارم! دست هایم را در باغچه می کارم،سبز خواهم شد می دانم،می دانم،می دانم و پرستو ها در گودی انگشتان جوهری من تخم خواهند گذاشت.گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم. کوچه ای هست که در آنخا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و با پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد. کوچه ای هست که قلب من آنجا از محله های کودکی ام دزدیده اند. سفر حجمی در خط زمان ،سفر حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن،حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی ائینه ای برمی گردد و به دین سان است که گردی می میرند و گردی می مانند. هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد. من پری کوچک تنهایی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبی می نوازد آرام آرام.پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. من شب را با سکوت سکوت را با خلوت خلوت را با رویا رویا را از گذشته گذشته را با خاطرات خاطرات را با محبت محبت را از دل دل را با احساس احساس را از وجود وجود را با عشق عشق را با دوستی دوستی را برای زندگی زندگی را با تو و تو را از خدا می خواهم من از خدا خواستم، نغمه های عشق مرا به گوشت برساند تا لبخند مرا هرگز فراموش نکنی و ببینی که سایه ام به دنبالت است تا هرگز نپنداری تنهایی. ولی اکنون تو رفته ای ، من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند برای ادمهای بزرگ بن بست وجود ندارد؛انها می گویند یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |