دهکده ی جهانی
من که بروم، این قصه هم تمام می شود. تو می مانی و تمام قیل و قال این قصه... در کنج این تنهاییت می نشینی و چای می نوشی... به عمری که بی من گذشت خواهی اندیشید. به قلبی که شکستی به عشقی که باور نکردی و خوشبختی ای که تباه کردی! فلانی جان زمانی که من بروم از پس این قصه، باز هم دلتنگت خواهم ماند "دلتنگ دست هایی که گونه هایم را نوازش کرد"... m.m سلام. امروز می خوام از یک تجربه ی خوب و خیلی خوشایند براتون حرف بزنم. هفته پیش با یکی از بهترین دوستام رفتم به یک تأتری که تو شهرمون یزد برگزار شد. کاری که از خود بچه های یزدی بود البته نمایشنامه ی اون ترجمه شده بود. یک چیز خیلی جالب و خوبی که تو این تأتر توجه منو جلب کرد این بود که همه ی بازیگران این تأتر متولد دهه 70 بودند. از این جهت جالب و خوب بود که اونا با اینکه کم تجربه بودند اما خیلی خوب از پس نقش هاشون براومده بودند. من که کلی خندیدم. وای که چقدر هنر حال آدمو خوب می کنه. یه مدت بود که بخاطر میانترمای دانشگاه و دغدغه های زندگی، استرس داشتم و حتی وقت نکرده بودم یه کتاب خوب بخونم. این تأتر خیلی حالم و خوب کرد و خوشحال شدم که برای خودم وقت گذاشتم و با دوستم رفتم به این تأتر. نمایش " تماشاچی محکوم به اعدام " به کارگردانی حمیدرضا شهامتی است. این نمایش نوشته ماتئى ویسنى یک و ترجمه تینوش نظم جو می باشد. در این نمایش مجتبی لاله زاری، محمد خیراندیش، بهزاد یزدانی، فرزانه ابراهیمی فرد، آزاده ابراهیمی فرد، مجتبی ملک ثابت، علی سخاوت، امین کلانتر و آزادی خواه بازی کردند. چندتا عکس از این تأتر رو هم براتون می گذارم.
در روزهای آغازین اردیبهشت ماه، طومارهای معلمین در حمایت از طرح باشگاه مهرگان بیشتر و بیشتر میشد که از جمله میتوان به طومار حمایت کلیه آموزگاران مشهد، دامغان، رشت، کرند، بابل، مراغه، برازجان، گرمسار، شهسوار، نیریز و… اشاره کرد. در جلسه روز یکشنبه دهم اردیبهشت ماه سال 1340 مجلس بود که جهانشاه صالح وزیر فرهنگ لایحه «اشل حقوقی جدید فرهنگیان» را تقدیم مجلس شورای ملی کرد. به موجب این لایحه که دارای جدول حقوقی بسیار مفصلی بود، حداکثر حقوق آموزگاران 1060 تومان و حقوق دبیران 1450 تومان پیشبینی شده بود. این لایحه دارای جدول حقوقی و بسیار مفصل بود. انتشار خبر بردن لایحه به مجلس، واکنش معلمان به خصوص دبیران دبیرستانها را برانگیخت. تعدادی از معلمان شهر تهران به دعوت باشگاه مهرگان که ریاست آن با محمد درخشش بود، برای اعتراض به لایحه اشل حقوقی از صبح روز سهشنبه 12 اردیبهشت با اعلام اعتصاب، کلیه مدارس تهران را تعطیل کردند و از اوایل صبح دسته دسته به میدان بهارستان رفته و جلوی مجلس جمع شدند و جمعیت هر لحظه افزوده میشد. روزنامه اطلاعات حوادث این روز را چنین گزارش کرد: «ساعت 8:30 معلمین به میدان بهارستان رسیدند و چون جلوی خیابان اکباتان قبلا توسط ماموران انتظامی بسته شد، در خیابان شاه?آباد و اول بهارستان بر روی زمین نشستند. رفته رفته با تحریک نیروی شهربانی درگیری معلمان با پلیس آغاز شد و ماموران از ماشین آبپاش برای متفرق کردن استفاده کردند، اما معلمان علی?رغم اینکه خیس شده بودند از جای خود بلند نمیشدند... پس از مدتی اولین برخورد صورت گرفت. عدهای به طرف ماشینها رفتند تا سر لوله ?های آب را به سمت دیگر بازگردانند. دقایقی بعد معلمان با پیکر خونین سه معلم روبرو شدند. دو نفر توسط چاقو زخمی شده بودند و یک نفر از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. سرگرد شهرستانی، رییس کلانتری با اسلحه? کمری خود به سر معلمی به نام خانعلی شلیک کرده بود. ابوالحسن خانعلی، اهل روستای کن تهران، مجرد و دبیر فلسفه و عربی دبیرستان جامی در غرب تهران بود. خانعلی با مدرک لیسانس معقول و منقول در سال 1335 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. هنگام شهادت علاوه بر شغل معلمی دانشجوی دوره دکترای فلسفه دانشگاه تهران بود. خانعلی گرایش سیاسی معینی نداشت و در تظاهرات میدان بهارستان هم نقش رهبر، سخنران یا سخنگو نداشت. او معلمی بود که مانند هزاران تن دیگر برای دفاع از حقوق صنفی خود در یک اجتماع صنفی شرکت کرده بود. قرار بود هیاتی از معلمان با رییس مجلس ملاقات کنند اما سیر حوادث به گونه دیگری رقم خورد. بعد از تیراندازی رییس کلانتری 2 میدان بهارستان به سوی معلمان، اوضاع متشنج شد. معلمان فریاد میزدند و علیه دولت و نخستوزیر شعار میدادند. ماموران پلیس تیر هوایی شلیک میکردند و با باتوم معلمان را میزدند. صدای تیراندازی و شعارهای معلمان در صحن علنی مجلس شنیده میشد. مجلس در حال بررسی لایحه اشل حقوق معلمان بود که یکی از نمایندگان مخالف از جای خود برخاست و خطاب به رییس مجلس گفت: در بیرون معلمان را میکشند و ما اینجا لایحه حقوق معلمان را بررسی میکنیم و با پایان سخن او جلسه مجلس متشنج شد.» پیکر خانعلی بر روی دست معلمان با شعار «کشتند یک معلم را» به بیمارستان بازرگانان منتقل شد. اقدامات پزشکان موثر واقع نشد و وی جان باخت. موج اعتراضات و انزجار از این حادثه سراسر کشور را فرا گرفت و مدارس تعطیل شد. روز چهارشنبه 13 اردیبهشت، جسد خانعلی از بیمارستان بازرگانان به مسجدی در خیابان اسکندری منتقل شد. هزاران معلم در خیابان اسکندری تجمع کردند. تابوت معلم شهید بر دوش جمعیت از مسیر خیابان شاه (جمهوری) به سمت میدان بهارستان توسط هزاران معلم و دانشجو و قشرهای دیگر مردم تشییع شد. معلمان اشک میریختند و با فریاد خواستار استعفای شریف امامی و محاکمه قاتلان خانعلی بودند. گزارش این راهپیمایی و اعتصاب نامحدود معلمان در مطبوعات منعکس شد. مردم به هیجان آمدند، احزاب سیاسی، گروههای صنفی و سندیکاهای کارگری با صدور اطلاعیه حمایت خود را از معلمان اعلام کردند. تهران بعد از کودتای 28 مرداد چنین راهپیمایی باشکوهی ندیده بود. جمعیت سوگوار تابوت را در میدان بهارستان بر زمین گذاشتند. ساعتی بعد پیکر بیجان خانعلی با آمبولانس به گورستان ابنبابویه در شهر ری منتقل و به خاک سپرده شد. روزهای بعد دهها مجلس یادبود در مساجد تهران و شهرستانها به یاد وی برگزار شد. خواسته?های معلمان دیگر تنها اضافه حقوق نبود. آنان علاوه بر مطالبه حقوقشان، خواستار برکناری دولت، تعقیب قاتل خانعلی و عذرخواهی از معلمان بودند. تظاهرات معلمان و کشته شدن خانعلی فضای سیاسی ایران را از رکود خارج کرد. شاه دست به دامان علی امینی سیاستمدار با سابقهای شد که به اصلاحطلبی شهره بود و در عین حال ضد کمونیست بود. در روز 15 اردیبهشتماه، شریف امامی در حالی که برخی نمایندگان مجلس درصدد استیضاح او بودند به حالت قهر مجلس را ترک کرد و بعدازظهر همان روز استعفانامه خود را به دربار فرستاد. شاه با استعفای او موافقت کرد و فردای آن روز علی امینی را مامور تشکیل کابینه کرد. در مدت اعتصاب معلمان فضای بسته جامعه به سرعت متحول و دوره جدیدی از حیات سیاسی ایرانیان آغاز شد. در اجتماع بزرگ معلمان در 18 اردیبهشت ماه، معلمان با صدور قطعنامهای روز 12 اردیبهشتماه را به یادبود اعتصاب موفقیتآمیز معلمان و شهادت معلم شهید مرحوم خانعلی «روز معلم» اعلام کردند و مقرر شد که در این روز همه ساله کلیه مدارس و مؤسسات فرهنگی در سراسر کشور تعطیل شوند و مراسم خاصی توسط معلمان اجرا شود. باشگاه مهرگان از چنان اعتباری برخوردار شد که علی امینی روز 19 اردیبهشت در جمع معلمان اعتصابی حاضر شد و خواستار پایان اعتصاب شد. عصر همان روز، روزنامه اطلاعات از قول امینی چنین نوشت: «وضع کشور اسفناک است. اگر همه چیز را بگویم تولید وحشت و اضطراب میکند. قول شرف میدهم که برای ترمیم حقوق معلمین اقدام کنم، ولی به من مهلت و فرصت دهید. با افزایش حقوق مخالف نیستم ولی اگر بدون مطالعه اقدام شود، دور تسلسل به جایی دیگر میرسد که سقوط حتمی است.» علی امینی به دلجویی از معلمان پرداخت، سرگرد ناصر شهرستانی را از کار برکنار و پرونده او را برای رسیدگی به دادگاه فرستاد و باب گفتوگو با باشگاه مهرگان گشوده شد. محمد درخشش پذیرش هر پیشنهادی را موکول به طرح و تصویب در مجمع عمومی معلمان کرد و مجمع عمومی معلمان، هزاران معلمی بودند که هر روز در باشگاه و بیرون باشگاه اجتماع میکردند. روز 19 اردیبهشت برای معلمان روزی فراموش?نشدنی بود. معلمان یکصدا با پیشنهاد نخستوزیر مخالفت کردند و خواستار تصویب طرح باشگاه مهرگان برای ترمیم حقوق معلمان شدند و اعلام کردند که هیچ کس را به جز محمد درخشش به عنوان وزیر فرهنگ قبول نمیکنند. امینی چارهای جز قبول پیشنهادهای معلمان نداشت. به این ترتیب روز بعد جدول حقوقی جدید معلمان به تصویب هیات دولت رسید. کیهان چنین نوشت: «حقوق معلمین برابر حقوق مهندسین شد. به احتمال زیاد اعتصاب معلمین پایان مییابد و مدارس تا هفته آینده باز میشود. بر این اساس حداقل حقوق کمک آموزگاران و آموزگاران 500 و دبیران 600 تومان و حداکثر حقوق از 1050 تومان تا 2220 تومان برای دبیران اعلام شده است.» این چنین بود که در روز 23 اردیبهشت معلمان به اعتصاب 11 روزه خود پایان دادند. در این بیانیه آمده بود: «همکاران گرامی، دبیران، آموزگاران و فرهنگیان ایران! شما در مبارزه خود برای تامین حقوق صنفی خود پیروز شدید. اکنون نوبت کار و کوشش صمیمانه در راه سعادت دانشآموزان فرا رسیده است... درود به روان جاویدان برادر شهید و ناکام ما خانعلی که با خون خود افتخار جاودانی برای طبقه معلم و جنبش آزادی برای ملت ایران تامین کرد. درود بر ملت حق?شناس و دلاور که مربیان و فرزندان خود را در تنگنای حوادث تنها نگذاشت. درود بر دانشجویان عزیز که به احترام علم و به خاطر حق و عدالت به یاری مربیان سابق خود شتافتند. درود بر دانشآموزان حق?شناس و مهربان که با پشتیبانی معصومانه خویش پیوند دیرین و جاودانی میان معلم و شاگرد را استوار ساختند...»
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و وز هر دو جهانم بستان با هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان ادامه مطلب... حکایتی آموزنده در باب درستکاری: داشت شبانی رمه در کوهسار پیر و جوان گشته ازو شیر خوار شیر که از بز به سبو ریختی آب در آن شیر درآمیختی بردی از آن آب ملمع به شیر نقره? چون شیر ز برنا و پیر روزی که آن کوه به صحرای خاک سیل درآمد رمه را برد پاک آنکه جهان سوخته? شیر کرد سوخته شد ناگه از آن شیر سرد شیر خنک از تف و تابش بسوخت جمله? آن شیر ز آبش بسوخت خواجه چو شد با غم و آزار خفت کارشناسیش در آن کار گفت کان همه آب تو که در شیر بود شد همه سیل و رمه را در ربود مرد شبان زان سخن آمد ستوه ماند سرافگنده چو سیلاب کوه خسرو اگر دین طلبی از خدای زین دل خاین به دیانت گرای سلام!
در این بحث به بررسی شاهکار ادبی صادق هدایت، رمانی که داستان نویسی را در ایران متحول کرد، یعنی بوف کور خواهیم پرداخت. متاسفانه در حالی که بیش از نیم قرن از انتشار این کتاب می گذرد هنور بعضی از تحلیل گران و مفسران، بوف کور را بیوگرافی زندگی صادق هدایت معرفی می کنند و با همسان پنداری راوی و هدایت تحلیل نادرستی از این کتاب و کل آثار هدایت اشاعه داده اند و هنوز فلسفه ی هدایت از نوشتن بوف کور و دیگر آثارش برای آنها و عامه ی مردم نامشخص و مبهم است. در نقدهایی که این منتقدان از بوف کور و آثار هدایت ارائه داده اند، از جمله نقد اتوبیوگرافیکال، روانشناسانه، سیاسی، اجتماعی و... القاب و عناوین ناپسندی را به هدایت نسبت داده اند. از جمله: اشاعه دهنده ی فلسفه ی پوچی، مالیخولیایی، بدبین و مایوس، تاریک اندیش، ناتوان، جبرگرا، بودایی، مداح مرگ، مبلغ هنر منحط، پیرو آلن پو، درگیر کافکا و... درحالیکه این همه جرم و القاب ناپسندیده، یکجا از نویسنده ی آثاری همچون داش آکل و فواید گیاه خواری بعید می نماید، شخصی که فلسفه ی گیاه خواری را مطرح کرد که تا آن زمان کم سابقه بود. گیاه خواری برای از بین بردن حس درنده خویی بشر و کم کردن جرم وجنایات او حداقل در مورد حیوانات: « انسانیت پیشرفت نخواھد کرد و آرام نخواهد گرفت و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواھد دید تا ھنگامی که گوشتخوار است. در نتیجه گوشت خواری است که نژاد انسان فاسد شده پاکیزگی و سادگی نخستین خود را از دست داده است. عادات و اخلاق او پر از آلایش و درشتی گردیده. زیردست آزاری و درندگی و خون خواری انسان برای آن است که از خون حیوانات تغذیه می کند. اگر بشر دست از کشتن حیوانات بردارد، آدم هم نخواهد کشت.» ( فواید گیاه خواری ) نقد اتوبیوگرافیکال اگرچه در بعضی موارد می تواند مفید باشد اما این نوع نگرش آسان طلبانه اگر به عنوان نگرش مسلط بر یک اثر به کار گرفته شود، چون پاسخ گوی همه یابعاد و جنبه های یک اثر نیست، به تحلیل واقعی و تفسیر منطقی منجر نمی شود. علاوه بر این از صادق هدایتی که تمام آثارش آینه ی اجتماعی دوران خویش است و قبل از پایان دادن به زندگی خود چند اثر چاپ نشده ی خود را از بین می برد، آن مایه ی خودبزرگ بینی را سراغ نداریم که همه ی مسائل اجتماعی و مضامین آثار و برون نگری خود را کنار گذارد تا غمنامه و زندگی نامه ی خود را در بوف کوری انتشار دهد که اگر به عنوان زندگی نامه ی هدایت به آن نگاه کنیم، جز هذیانی مالیخولیایی چیزی در آن نخواهیم یافت. همیشه آن دسته از مفسران و منتقدانی که راوی و صادق هدایت را یکی پنداشته اند، این نکته را مد نظر قرار نداده اند که اگر بخواهیم راوی و هدایت را یکی فرض کنیم باید بتوانیم همه ی ویژگی ها ی راوی را بر صادق هدایت و بر عکس منطبق کنیم. راوی بوف کور انسانی است شکاک، وسواسی، مردم گریز، توهم زده، کمرو و ریاکار، که علی رغم آنچه می گوید، خرافاتی و خود بزرگ بین است. اگر راوی بوف کور همان هدایت است پس چرا از روحیه ی طنز، مدرنیسم، تحرک اجتماعی، روحیه ی وطن دوستی و عاطفه ی هدایتی که فواید گیاه خواری و پروین دختر ساسان را می نویسد، در آن چیزی نیست؟ برعکس کسانی که حتی زره ای با صادق هدایت آشنا باشند، می دانند که او شخصیتی کاملا فروتن و ضد خرافه پرستی بود. همچنان که در تحلیلی که از بعضی داستان های کوتاه او ارائه دادیم، به این موضوع پی بردیم. اگر بوف کور بیوگرافی زندگی صادق هدایت است باید او حداقل در زندگی اش تجربه ی یک ازدواج ناموفق را پشت سر گذاشته و آنچه که بین او همسرش گذشته، در قالب داستان بوف کور و شخصیت راوی و لکاته ریخته باشد در حالی که چنین نیست. طرح این نظر به همان اندازه دور از ذهن است که بگوییم جنایت های مکبث را خود شکسپیر مرتکب شده باشد. هدایت در پاسخ به سوال فرزانه که ایا هنگام نوشتن بوف کور مخدرات مصرف می کرده و آیا بوف کور بیوگرافی خود اوست می گوید: « نه هرگز . بوف کور پر از effect (شگرد) است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی توانستم بنویسم. چرت میزدم. تو هم فکر می کنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه مخض! اتفاقا درست برعکس بود... فقط تو نیستی که عوضی گرفته ای. از تو استاد تر ها هم فکر می کنند که پرسوناژ بوف کور خود من است. البته، چرا، حرف ها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم خودم می خندیدم.» ( آشنایی با صادق هدایت، چاپ اول، ص 112) در مباحث قبلی که به تحلیل و بررسی چند داستان کوتاه از صادق هدایت پرداختیم، دریافتیم که در همه ی آنان به طور مستقیم و غیر مستقیم، هدایت بیان می داشت که زندگی بدون عشق و انسانیت معنا ندارد و هرجایی که عشق یا انسانیت در زندگی شخصیت های داستان از بین می رفت، شخصیت ها به سوی یک مرگ طبیعی، که ناشی از قانون طبیعت است کشیده می شدند. در رمان بوف کور هم صادق هدایت به تاکید در چندین قسمت داستان بیزاری خود را از رجاله ها که نماد اکثریت افراد روزگار نویسنده و امروز می باشند، یعنی کسانی که تنها در فکر شکم و شهوت اند و عشق و مسائل انسانی در زندگی آنان از بین رفته وجایی ندارد، ابراز می دارد: «رجاله هایی که همه ی آن ها قیافه ی طماع داشتند و دنبال پول و شهرت می دویدند. اگر کسی بوف کور را به دقت مطالعه کرده باشد در خواهد یافت که این رمان نیز همانند دیگر داستان های هدایت، ستایش عشق و انسانیت است با این تفاوت که در بوف کور، هدایت به توصیف جامعه ای می پردازد که در آن عشق و انسانیت در زندگی اکثریت مردمش (رجاله ها) از بین رفته و جایی ندارد. رجاله هایی که به قول خود او تنها در فکر شکم پرستی و شهوت رانی هستند و مسائل معنوی و انسانی را به فراموشی سپرده اند. بوف کور بر خلاف نظر اکثریت منتقدان که می گویند بیوگرافی زندگی هدایت و غمنامه ی زندگی اوست، یک رمان ناسیونالیستی (ملی گرایی) و نسخه ای کامل از ادبیات نمادین در جامعه ایست که اصالت های آن از بین رفته است. نماد انسان ایرانی است که اصالت های باستانی خود را از دست داده است. تصویری که همیشه در ذهن راوی است و در نقش هایی که نقاشی می کند همیشه آن تصویر به صورت ناخودآگاه رسم می شود ، یعنی تصویر دختری زیبا و غیر زمینی ، همان دختر اثیری که در کنار رودی ایستاده است و به پیرمردی که زیر درخت سروی نشسته ، از آن طرف رود گل نیلوفر تعارف می کند ، سراسر نماد و رمز است و همچنان که خود راوی می گوید برای همین نقش است که می نویسد و این داستان را تعریف می کند : « زندگی من به نظرم همان قدر غیر طبیعی ، باور نکردنی و نامعلوم مینماید که نقش روی قامدانی که با آن مشغول نوشتن هستم. گویا یک نفر نقاش مجنون وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده است. اغلب که به این نقش نگاه میکنم به نظرم آشنا می آید. شاید برای همین است ، شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن می کند » (بوف کور) همان طور که دیدید راوی داستان را برای شناساندن این نقش می نویسد و دلیل خود را از نوشتن پی بردن به راز این تصویر میداند. تصویری که تمام اجزای موجود در آن نماد بخصوصی میباشند. برای مثال زن اثیری نماد انسان اصیل ایرانی در ایران باستان است. پیرمرد نماد انسان امروز ایرانی است که اصالت و هویّت خود را از دست داده و در زیر بار تهاجم فرهنگ های بیگانه خمیده شده و با شال و عبا از خود بیگانه است و هویت خویش را گم کرده است. اما درخت سرو که نماد کشور وفرهنگ ایرانی است، سرسبزی خود را نگه داشته و پیر مرد زیر سایه ی آن نشسته است. دختر اثیری نماد انسان اصیل ایرانی است که در سوگ اصالت های از دست رفته رخت سیه بر تن کرده و خرد و اصالت ایرانی را در گل نیلوفری که نماد اصالت و هویت ایرانی است ریخته و می خواهد آن را به پیرمرد دهد ولی جوی آب که بیانگر فاصله ی پیرمرد واصالتش است، مانعی است برای رسیدن او به اصالتش. پیرمرد کالسکه چی بخش اول داستان، انسان ایرانی کنونی است که گورکن قهّار اصالت ها است (دختر اثیری) و دفن اصالت ها برای او به یک حرفه و عادت روزمره بدل شده است. پیرمرد خنزرپنزری بخش دوم هم با شال و عبا و حمامه، انسان ایرانی کنونی است که با از دست دادن اصالت خود و پذیرفتن فرهنگ بیگانه، پس از هزاران سال زندگی در بساطش جز کوزه ای لعابی، دستغاله، مهره های رنگین، گزلیک و ... چیز دیگری یافت نمی شود. پرداختن به چند نکته قبل از پایان بحث حائز اهمیت می باشد: اول اینکه استفاده از تعابیری همچون چهار دیواری، گوشه نشینی تاریک راوی، گریختن از انسان ها و پناه جستن به سایه و حضور همیشگی ترس و اضطراب، همگی بیانگر خفقان اجتماعی و سیاسی اجتماع پیرامون در دوران هدایت است. سال های پس از برباد رفتن آرمان های مشروطه و ناکامی آن، سال هایی که با آمدن رضاشاه و ظلم و استبداد، نتایج مشروطه و تلاش های ایرانیان برای پیشرفت فرهنگی و سیاسی و رفتن به سوی مدرنیته از بین رفته است. نکته ی دوم و یکی از مهمترین نکات داستان این است که اکثریت آنهایی که برای بار اول بور کور را می خوانند به دلیل شگرد خاصی که در آن به کار رفته است، در بخش اول و دوم با راوی همراه می شوند و او را انسان بیگناهی فرض می کنند که نمی تواند به دختر اثیری که دیوانه وار عاشق اوست دست یابد و در مقابل چشمانش بدون دلیل می میرد. آن هایی که در خواندن بوف کور دقت کرده اند این نکته برایشان مشخص می شود که همان گونه که راوی در بخش دوم داستان قصد کشتن لکاته را از طریق شراب زهر آلودی که از پدر و مادرش به ارث برده است را داشت، و به این موضوع برای کشتن او اشاره می کند: «یادم افتاد، نه یک مرتبه به من الهام شد که یک بغلی شراب در پستوی اتاقم دارم، شرابی که زهر دندان ناگ در آن حل شده بود.» در بخش اول هم این خود راوی است که عمدا و از طریق دادن همان شراب زهر آلود، دختر اثیری را می کشد و مانند دیگر رجاله ها و خنزرپنزری ها اقدام به از بین بردن اصالت خود می کند و آن را از دست می دهد. ولی چون به زهرآلود بودن شراب اشاره نمی کند و خود را بیگناه جلوه می دهد، خواننده نیز با او همراه می شود: «مثل اینکه به من الهام شد، بالای رف یک بغلی شراب کهنه که از پدرم به من ارث رسیده بود، داشتم -چهار پایه را گذاشتم- بغلی شراب را پایین آوردم- پاورچین پاورچین کنار تختخواب رفتم، دیدم مانند بچه ی خسته و کوفته ای خوابیده بود. او کاملا خوابیده بود و مزه های بلندش مثل مخمل بهم رفته بود –سر بغلی را باز کردم و یک پیاله شراب از لای دندان های کلید شده اش آهسته در دهن او ریختم.» به همین ترتیب در آخر داستان، پس از کشتن لکاته، که نماد امروزی شده ی دختر اثیری است که اصالت های خود را از دست داده، کسی که در خاطرات گذشته اش او را بسیار دوست داشت (دختر اثیری)، وقتی در آینه نگاه می کند، می بیند که خودش پیرمرد خنزرپنزری شده است. یعنی خود او هم دفن کننده و از بین برنده ی اصالت ها شده است: «رفتم جلو آینه، ولی از شدت ترس دست هایم را جلو صورتم گرفتم- دیدم شبیه، نه، اصلا پیرمرد خنزرپنزری شده بودم» با کمی تامل می توان دریافت که هدف و منظور صادق هدایت از نوشتن این داستان آگاه سازی مردم برای بازگشت به هویت و اصالت ایرانی است. جامعه ای که افرادش (رجاله ها) با از دست دادن اصالت و هویت خود، تنها به شکم پرستی، هوس رانی، دروغ و فریب مشغولند و از خود بیگانه شده اند، او را ناراحت می ساخت و از این مساله دائم در رنج و عذاب بود. این درد مانند زخمی از درون بود که هیچ تیماری برایش سراغ نداشت: « در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.» (بوف کور) پیام صادق هدایت پیام عشق، انسانیت، آزادی و بازگشت به خود بود. پیامی برای آگاه شدن انسان امروز ایرانی برای بازگشت به اصالت و هویت انسانی و ایرانی او بود. او خود را برای ما فدا کرد. او خودکشی کرد تا جلب توجه کند، تا مردم آثار و داستان هایش را بخوانند و به اصالت و هویت خویش بازگردند. اصالتی که در آن عشق و مسائل انسانی و معنوی محترم و با ارزش شمرده شود. « آنچه که زندگی بوده است از دست داده ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود. فقط می خواهم پیش از آنکه بروم، دردهائی که مرا خرده خرده یا سعله گوشه ی این اتاق خورده است روی کاغذ بیاورم، چون به این وسیله بهتر می توانم افکار خودم را مرتب و منظم بکنم.» (بوف کور) اما متاسفانه با این که بیش از نیم قرن از مرگ او می گزرد هنوز بعضی ازخودبیگانه ها، آثار و داستان های او را که آوای حقیقت و واقعیت است، تاریک، بدبینانه و بیگانه می دانند زیرا هویت خویش را هنوز باز نیافته اند. آنچه او گفت آینه ی جامعه ی امروزی است. انسان امروزی که اصالت و هویت انسانی و ایرانی خود را از دست داده است به بسیاری از کج روی ها و ناهنجاری های اجتماعی روی آورده که منجر به نابودی خود و جامعه می شود. آری او بیم داد از آنچه که بر سرمان آمد. مختار قادری گروه اندیشه سیمرغ www.seemorgh.com/thought شهابالدین یحییبن حبشبن امیرابوالفتوح سهروردی معروف به سهروردی که لقب شیخ اشراق دارد در روستایی نزدیک زنجان به نام سهرورد دیده به جهان گشود. تاریخ تولدش محقق نیست اما زندگینامه نویس بسیار سرشناس او، شهرزوری میگوید: وی در 545 ه.ق یا 550 ه.ق زاده شد، حال آنکه سیدحسین نصر محقق سهروردی شناس تاریخ 549 را ذکر کرده است. سهروردی در عنفوان جوانی به مراغه رفت و آنجا در محضر مجدالدین جیلی تحصیل حکمت کرد و آنگاه به اصفهان سفر کرد و فلسفه را نزد ظهیرالدین قاری آموخت و به مطالعه بصائر عمربن صلان الصاوی مبادرت کرد. برای دیدار با مشایخ صوفی به سرزمینهای اسلامی سفر میکرد و در ضمن خود را به زهد و ریاضت مشغول میداشت و اوقات زیادی را در اعتکاف میگذراند. میگوید مصاحبی را جستجو میکردم که بصیرت معنویاش همطراز من باشد اما موفق به یافتن چنین کسی نشدم. طی گذار از آسیای صغیر و سوریه، سهروردی در یکی از سفرهایش از دمشق به حلب، با ملک ظاهر، پسر صلاحالدین ایوبی مشهور، دیدار کرد. یعقوببن عبدالله قموی تاریخی این سفر به سوریه را 579 ه.ق ذکر کرده است. شهر زوری، معاصر و زندگی نامهنویس سهروردی مینویسد: ملک شیخ را دوست میداشت و او ملک را. علمای سوریه گرد شیخ در آمدند و سخنانش را شنیدند. او در ضمن مباحثی اندیشههای حکما و درستی آن اندیشهها را روشن و نظر مخالفان حکما را تضعیف کرد. معلوم نیست که آیا سهروردی شماری از طلبه علم را تربیت کرد یا نه اما میدانیم که وی حلقهای از دوستان و مصاحبان نزدیک داشته که بنا به خواهش آنان کتاب حکمه الاشراق را تالیف کرد. در اواخر این کتاب سهروردی از یاران خود به عنوان اخوان یاد میکند و از آنان میخواهد که کتاب را از دسترس دشمنان حکمت دور بدارند. این نیز اشاره دارد به وجود گروهی از دوستان یا پیروانی که او را شخصاً میشناختهاند. شاید دوستان سهروردی بنا به دلایل سیاسی نوشتن شرح حال او را دشوار میدیدند. شهروزی تنها کسی است که از سهروردی به شیوهای یاد میکند که میرساند شخصاً با او ملاقات کرده است، گرچه این بسیار غیر محتمل است زیرا نه سهروردی نه هیچ زندگینامه نویس دیگری اشارهای به این مطلب ندارد. شاید شهروزی از طریق کسی که سهروردی را شخصاً میشناخته با استاد آشنا شده است. هوش سرشار سهروردی، دانش گسترده و ژرف او و بالاخره روحیه پذیرش او نسبت به دیگر سنن حکمت و نیز گرایش وی به اسرار و عوالم باطنی باعث خصومت شد و فقهای دربار ملک ظاهر را به دشمنی بر ضد وی برانگیخت. یوسف بن تعزی بردی درکتاب النجوم الظاهر، فی ملوک مصر و القاهره از ملاقات خود با سهرودی یاد میکند و او را مردی با دانش وسیع و مفخری کوچک توصیف میکند. در مقایسه با دیگر فیلسوفان اسلامی، مخصوصاً ابنسینا، سهروردی خود را همطراز آنان قرار میدهد و میگوید: در علوم یونان اگر برتر نباشم با آنان برابرم، اما از لحاظ ذوق برترم. چون او مبلغ نوعی حکمت بود که با آراء فقهای متدین سازگار نبود. سرانجام آنان از ملک ظاهر خواستند تا سهرودی را به اتهام داشتن اعتقاد به اندیشههای ضددینی به هلاکت برساند. وقتی ملک ظاهر امتناع کرد، فقها عریضهای امضا کردند و پیش صلاح الدین فرستادند و او به پسرش دستور داد سهروردی را به قتل برساند. ملک ظاهر از سر بیمیلی فرمان پدر را به اجرا در آورد و سهروردی به سال 587 ه.ق 1208 م کشته شد. مرگ سهروردی روز جمعه ماه ذیحجه رخ داد. به گفته شهروزی، روایات مختلفی در باب نحوه قتل سهروردی وجود دارد او مینویسد: ... او را به زندان افکندند و خوردن و نوشیدن را از او دریغ داشتند تا مرد. گروهی میگویند او آن قدر روزه داشت تا به اصل خود پیوست. بعضی بر این عقیدهاند که او را خفه کردند، و باز جمعی دیگر معتقدند او را با ضرب شمشیر کشتند. کسانی هم هستند که میگویند وی را از دیوار قلعه فرو انداختند و سپس بسوختند. مرگ سهروردی همان اندازه اسرار آمیز بود که زندگیش به غیر از شماری کتاب، چیز چندانی بر جای نگذاشت که سرگذشت زندگی او را روشن کند. از مردم کناره میگرفت و تنها طالب مصاحبت با اهل علم بود. میگویند شیوه لباس پوشیدنش هر روز تغییر میکرد روزی به سبک درباریان جامه میپوشید و روز بعد لباس فقیرانه به تن میکرد. برای درک فلسفه سهروردی، اوضاع اجتماعی، سیاسی زمان او را باید فهمید. نمیخواهیم بگوییم که فلسفه او تابع واقعیات تاریخی است، بلکه اگر شرایطی که سهروردی در آن زندگی میکرد بهتر شناخته شود، شاید پارهای از مسائل دخیل در قتل او و نیز بعضی روندهای فلسفی در افکارش روشنتر گردد. سهروردی دردوران پرآشوبی میزیست که شمال سوریه دستخوش تغییری عمده بود یعنی مرکز قدرتمند شیعهنشینی بود که به منطقه تحت سلطه سنیان تبدیل میشد. سهروردی زمانی به حلب رفت که این دگرگونی در حال وقوع بود و به نظر مسلمانان صلاحالدین در مقام مرد نیرومندی که میتوانست با صلیبیان مقابله کند واپسین امید بود. در چنین وضعیتی فقهای ظاهریتر به هیچ وجه حال و حوصله آن را نداشتند که اجازه دهند فیلسوفی جوان، احتمالاً با پارهای گرایشهای شیعی، پسر صلاحالدین ملک ظاهر را که سهروردی در دربارش میزیست فاسد کند. با توجه به عوامل یاد شده سهروردی را میتوان شخصیتی شمرد که فرهنگی غنی شامل عناصری از آیین زرتشتی به ارث برده بود، فیلسوفی متبحر در فلسفه مشایی و عارفی که سعی میکرد نشان دهد که جوهره همه سنتهای حکمت الهی یک حقیقت عام است. شاید غیبت او به نشان دادن چنین وحدتی ارتباطی داشت با دشمنی آشکار مذاهب مختلف نسبت به یکدیگر، مخصوصاً مسیحیت و اسلام. هنگامی که مسیحیان و مسلمانان درگیر جنگی خونین بودند، پیام وحدت سهروردی شاید خطرناک و حتی عقیدهای بدعت گذارانه تلقی میشد. اوضاع فکری سهررودی در زمانی زندگی میکرد که اشاعره نفوذ و قدرت کلام معتزلی را به حد متنابهی کاهش داده بودند. نتیجه عقلانیت معتزله کلام اشعری بود، که راه را برای تفسیری صوری و عامتر از اسلام آماده ساخت. در حالی که بحث و جدل در میان طرفداران علوم عقلی ادامه داشت، مکاتب فلسفی و کلامی نیز آماج چالشهای مکاتب تجربیتر صوفیان واقع شد: صوفیانی که روشهای معرفت شناختی آنان درست همان بینابینی را مورد شک و اعتراض قرار میداد که مکاتب عقلگرایانه نظریههای خود را در باب علم بر آن نهاده بودند. صوفیان بزرگی چون بایزید بسطامی و حلاج که بر سهروردی تاثیر داشتند، سبب ساز ورزیدگی تفکر عرفانی وی گردیدند. تکیه آنان بر تصفیه نفس و زهد و پارسایی بدیل یا جایگزینی بود برای الگوهای معرفتشناختی که سمت گیری فلسفی بیشتر داشتند. در این برهه تاریخی، غزالی در مقام معتبرترین استاد علم کلام و علامه در علوم دینی، به فلاسفه که برای حصول یقین تنها به استدلال متکی بودند زبان انتقاد گشود، جهد غزالی در اثبات نکته مذکور، که نمونه آن در تهافت الفلاسفه دیده میشود راه را برای صوفیه چنان کوبید که بتوانند با مکاتب فکری فلسفهگراتر به چالش برخیزند. بر اثر حمله غزالی به فلسفه،کمکم تصوف به عنوان مکتبی به شمار میآمد که شایستگی آن میبایستی تصدیق میشد، و دیگر به غلیانهای احساسات که در ترانهها، اشعار و عمل به زهد و ریاضت تجسم مییابد، محدود نمیشد. با توجه به دوگانگی مشهود میان فلسفه مشایی و تصوف، سوال در باب افق فکری آن زمان میتواند این بوده باشد که آیا برقراری آشتی میان این دو مکتب متضاد امکانپذیر است؟ سهروردی نشان داد که چنین ترکیب یا سنتزی نه تنها ممکن بلکه لازم است و دیگر این که آشنایی کامل با فلسفه مشایی شرط اولیه فهم فلسفه اشراق است این تلاش در جهت زدن پلی بین سنت عقلگرایی در فلسفه اسلامی و دیدگاه علم از طریق عرفان برای چندین قرن بر فعالیتهای فلسفی در ایران حاکم بود. در مرکز این جر و بحثها ابنسینا با آن نظام فلسفی فراگیر خود قرار داشت. فلسفه ابنسینا تا قبل از سهروردی به طرق مختلف شرح و تفسیر شده بود و این باعث به وجود آمدن شماری مکتب فکری گردید که اساساً ابن سینایی بودند، اما هر کدام بر یکی از جنبههای افکار وی تاکید میکردند. اولاً بخشهایی از فلسفه ابنسینا بود که ماهیتاً ارسطویی صرف بود و میتوان آن را از مقوله فلسفه مشایی دانست. سنت مشایی رونق گرفت و همین تفسیر ابنسینا بر فلسفه ارسطو بود که با تصوف تضاد داشت. ثانیاً کسانی از قبیل هواداران علم کلام بودند که چون منطق و مابعدالطبیعه ابنسینا را ابزار مفیدی برای تجزیه و تحلیل میدیدند، آن را اختیار کردند. چنین روندی در آثار فخررازی به اوج خود رسید، وی منطق و مابعدالطبیعه ابنسینایی را در حل مسائل مختلف کلام به کار گرفت و بالاخره، جنبه عرفانی ابنسینا بود که کمتر از مصنفات عقلگرایانه او جلب توجه کرد. در مصنفاتی از او مانند حیبن یقظان و فصل آخر اشارات، جنبه نوافلاطونی فلسفه ابنسینا بسیار آشکار است. سهروردی از چنین نوشتههایی به خوبی خبر داشت. مثلاً در یکی از آثارش به نام الغربه الغربیه با استفاده از همان استعارههای ابنسینا داستان او را دنبال میگیرد. بنابراین سهروردی زمانی بر صحنه فعالیتهای فکری ظاهر شد که تفسیرها یا برداشتهای گوناگون از ابنسینا منجر شده بود به ظهور مکاتب مختلفی که غالباً خصم یکدیگر بودند. بر تفاوتهای موجود بین تفسیرهای گوناگون از فلسفه ابنسینا باید سیل اندیشهها و فلسفههای بیگانه را افزود، این گوناگونی فکری ثمره ترجمه متون یونانی و تاثیر متقابل خبرگان سنتهایی از این قبیل مکاتب نوافلاطونی، فیثاغورثی و هرمسی و فلسفه یونانی در حلقههای فکری مسلمانان بود. سهروردی که خود احیاگر«جاویدان خرد» بود فلسفه عقلگرایانه مشاییون، حکمت عملی و متصوفه و ذوق اشراقیون را ترکیب کرد. اندیشههای سهروردی در سنت فلسفه اسلامی نفوذ کرد و وسیلهای به دست فلاسفه شیعی داد تا به کمک آن جنبههای باطنیتر اسلام را در مقایسه با برداشتهای ظاهریتر مبتنی بر نص متون، به طرز موجهتری از لحاظ عقلی تحلیل کنند. سهروردی در مقام متفکری که میبایستی عقلگرایی و تصوف را در چارچوب یک نظام واحد فلسفی آشتی بدهد شکاف عمیق میان دو برداشت یا دو رویکرد را نسبت به پیام اسلام پرکرد. نوع حکمتی که سهروردی رشد و قوام بخشید و به حکمه الاشراق شهرت دارد، عقلانیت را در بر میگیرد اما با مبتنی کردن آن بر پایه رویت مستقیم حقیقت از عقلانت هم فراتر میرود. سهروردی در بعد وجودی و عرفاتی تحلیلی فراگیر و عام از کیش زرتشتی، مکاتب فیثاغورث و هرمسی انجام داد. شاید توفیق عمده او این است که وی پیشاهنگ در چیزی است که هانریکربن آن را علم تأویل میخواند؛ نوعی تحلیل بین الادیان که باید توسط کسانی صورت پذیرد که از درون یک سنت یا مکتب سخن میگویند و عین وجود آنان مظهر فیض حقیقتی است که سنت به آنان ارزانی داشته است. آثار و تالیفات سهروردی تالیفات سهروردی متنوع و برخوردار از تحرک و پویایی است واغلب از توضیح و تفسیر مبحثی صرفاً فلسفی به سراغ داستان یا روایتی عمیقاً عرفانی میرود. آثار وی به سبکهای متفاوتی نوشته شده است، یعنی مشایی، عرفانی و اشراقی. گرچه در چند دهه اخیر بسیاری از گارهلی سهروردی به همت سیدحسین نصر و هانری کربن به مردم معرفی شده، شماری از آثار وی هنوز منتشر نشده؛ مانده است. از جمله آثار منتشر شده سهروردی میتوان به تالیفات وی درباره علوم طبیعی، ریاضیات و منطق اشاره کرد که قسمتهایی از دو اثر مهم مطارحات و مقاومات است و نیز کتاب تلویحات به علاوه تمام متون عربی، الوح عمادی، لمحات و واردات و تقدیسات، در دسترس نیست. در یک دستهبندی آثار سهروردی به شرح زیر است: 1- سهروردی چهار رساله بزرگ نوشت که حاوی اصول عقاید اوست. تلویحات، مقاومات، مطارحات و بالاخره حکمه الاشراق سه تالیف اول به شیوه مشایی نوشته شده، هرچند که شامل انتقادهایی بر پارهای از مفاهیم این مکتب فلسفی است. فهرست منابع و ماخذ: 1- نصر، حسین: سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، تبریز، سروش1345 . شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا شیخ الرئیس ، ابوعلی سینا ، حسین بن عبدالله حسن بن علی بن سینا ، معروف به ابن سینا در سال 370 هجری قمری در دهی به نام خورمیثن در نزدیکی بخارا چشم به جهان گشود . شرکت در جلسات بحث اسماعیلیان از دوران کودکی ، به واسطه پدر – که از پیروان آنها بود – بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه یکی از استادان وی ، بوعلی را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت . تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حکومت از 366 تا 387 هجری قمری ) به علت بیماری ، وی را به نزد خود خواند و ابن سینا از این راه به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یافت . وی در شرح حالی که خود نگاشته است درباره منابع آن کتابخانه خود می گوید : هر چه از آنها را که بدان نیاز داشتم خواستم و کتاب هایی یافتم که نام آنها به بسیاری از مردم نرسیده بود و من هم پیش از آن ندیده بودم و پس از آن هم ندیدم . پس این کتاب ها را خواندم و از آنها سود برداشتم و اندازه هر مردی را در دانش دریافتم و چون به سن هجده سالگی رسیدم ، از همه این دانش ها فارغ آمدم .
دکتر علیرضا بخشایش در گفتوگو ایسنا اظهار کرد: بیوفیدبک به یک مجموعه روشهای درمانی گفته میشود که در اصطلاح فارسی به آن بازخورد زیستی گفته میشود.
وی ادامه داد: روشهای بیوفیدبک اصولا با نوروفیدبک یا عصب درمانی یا نوروتراپی آغاز شد و سپس روشهای دیگر بیوفیدبک با توجه به تکنولوژی جدید و پیشرفتهای کامپیوتری که ارتباط با بدن و گرفتن سیگنال از ارگانهای گوناگون بدن را تسهیل میکردند پیشرفت نمود.
دکتر بخشایش با اشاره به انواع روشهای بیوفیدبک تصریح کرد: روش EEG یا بیوفیدبک امواج الکتریکی مغز، روش EMG یا بیوفیدبک امواج الکتریکی عضلات، روش ECG یا بیوفیدبک امواج الکتریکی قلب از انواع روشهای بیوفیدبک است که مورد اخیر (ECG) به روش MRV یا بیوفیدبک تغییرپذیری نرخ ضربان قلب نیز نامیده میشود.
این متخصص نوروفیدبک در ادامه روشهای بیوفیدبک گردش، فشار خون، بیوفیدبک دمای پوست بدن، بیوفیدبک پاسخ الکتریکی پوست و بیوفیدبک جریان خون مغزی را از دیگر روشهای بیوفیدبک عنوان کرد.
وی خاطرنشان ساخت: با توجه به اختلالاتی که در هر کدام از بیماریها در ارگانهای بدن دیده میشود و از سوی دیگر، با توجه به مطالعات انجام شده در نظر گرفتن یکسری روشهای بیوفیدبک قابل کاربرد است.
عضو هیأت علمی دانشگاه یزد تأکید کرد: در صورتی که روشهای درمان بیوفیدبک به وسیله متخصص انجام نشود، عوارض جانبی و جبران ناپذیری بر بیمار خواهد گذاشت.
وی یادآور شد: در روش درمانی بیوفیدبک به شرط آنکه توسط متخصص انجام شود، هیچگونه عوارضی نداشته و از سوی دیگر در این روش درمانی هیچ دارویی به فرد تزریق نمیشود و تنها سیگنالهای از بدن فرد گرفته میشود.
این متخصص نوروتراپی با اشاره به دامنه این روش درمانی به ایسنا گفت: این روش درمانی گروه سنی کودکی تا دوران سالمندی را تحت پوشش قرار میدهد.
وی با تأکید بر درمان قطعی بیماریها با انواع روشهای بیوفیدبک عنوان داشت: این روش در کشورهای پیشرفته کاربرد بیشتری دارد و هم اکنون در حال جایگزین شدن با برخی شیوههای دارویی است.
دکتر بخشایش اختلالاتی به مانند اختلال بیش فعالی (EDHD) اختلالال افسردگی، اضطراب، انواع میگرن، صرع و سردردهای تنشی را از بیماریهای عنوان کرد که با انواع روشهای بیوفیدبک درمان قطعی میشوند.
وی با بیان این که بیوفیدبک میتواند سردردهای میگرنی را درمان کند، خاطرنشان کرد: میگرن (سر درد عصبی) از کلمه یوان به معنی یک طرف گرفته شده که در خانمها شایعتر از آقایان است و عموما با سردردهای تنشی اشتباه گرفته میشود.
این روانشناس بالینی در ادامه به ایسنا گفت: سردردهای میگرنی با تهوع همراه بوده و از چهار ساعت تا 48 ساعت طول میکشد.
این متخصص نوروتراپی در پایان یادآور شد: با اشاره به روش درمان بیوفیدبک در درمان میگرن اظهار کرد: برای درمان میگرن از روش بیوفیدبک امواج الکتریکی عضلاتی استفاده میشود که با استفاده از الکترودهای بر روی عضلات پیشانی و شقیقه حرارت بدن بیمار تنظیم و سپس با کنترل دما و فشار خون بدن، عضلات حالت آرمیده کی پیدا نموده و از شدت دفعات سردردها کاسته میشود.
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
2- تالیفات کوتاهتر، که پارهای از آنها از نظر مبادی اعتقادی اهمیت دارند اما باید آنها را به عنوان توضیحاتی بیشتر بر مقالات اعتقادی بزرگتر به شمار آورد این کتابها عبارتند از: هیاکلالنور، الواح عمادی، پرتونامه، فی اعتقاد الحکما، لمحات، یزدان شناخت و بستان القلوب، بعضی از این کتب به عربی و بعضی به فارسی است. آثار فارسی او جزو بهترین تالیفات ادبی در زبان فارسی است. ممکن است سهروردی خود برخی از این رسالات را از عربی به فارسی برگردانده باشد.
3- سهروردی شماری رساله رمزی به فارسی نوشت این رسالهها دارای زبانی بسیار نمادین است که رموز زرتشتی، هرمسی و اسلامی را تلفیق میکند این رسالهها شامل نوشتههای زیرین است:
عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، قصه الغربه الغربیه، لغت موران، رساله فی حاله الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، سفیر سیمرغ، رسال فی المعراج، پرتونامه، هدف از این رسالات نشان دادن سفر روح به سوی اتحاد با خدا و شوق فطری انسان برای کسب معرفت است.
4- شماری رساله فلسفی و مربوط به تشرف به فرقه تصوف نیز نوشت که عبارتند از: ترجمه وی از رساله الطیر ابنسینا و شرح فارسی او بر اشارات و تنبیهات ابنسینا. رسالهای نیز دارد به نام رساله فیحقیقه العشق که مبتنی بر رساله فیالعشق ابنسیناست و شروحی بر آیاتی از قرآن و پارهای از احادیث.
5- دستهای هم مصنفات ادعیه، اوراد و اذکار است، که سهروردی آنها را واردات و تقدیسات مینامد.
2- سجادی، جعفر: شهابالدین سهروردی و سیری در فلسفه اشراق، تهران، نشریه فلسفه 1363.
3- شهرورزی، محمدبن محمود: شرح حکمه الاشراق سهروردی، تصحیح و تحقیق و مقدمه، حسین رضایی تربتی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه)1372.
4- ابراهیم دینانی، غلامحسین: شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، تهران، نشر حکمت1364.
5- امین رضوی، مهدی: سهروردی و مکتب اشراق ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران، نشر مرکز1377.
6- حقیقت، عبدالرفیع: سهروردی شهید فرهنگ ملی ایران، تهران نشر کومش، 1378.
7- سید عرب، حسن: منتخبی از مقالات فارسی درباره شیخ اشراق سهروردی، تهران، شفیعی، 1378.
8- سعیدی، حسن: عرفان در حکمت اشراق، تهران، مرکز چاپ و نشر دانشگاه شهید بهشتی 1380.
9- پور جوادی، نصرالله: اشراق و عرفان (مقالهها و نقدها) تهران، مرکز نشر دانشگاهی 1380.
10- کوربن، هانری: روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان ترجمه احمد فردید، عبدالحمید گلشن،تهران، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران 1382.
به این ترتیب وی در علوم مختلف از جمله حکمت ، منطق و ریاضیات – که خود شامل عدد ، هندسه ، نجوم و موسیقی است – تسلط یافت .
وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا – که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت – بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ، به نوشتن کتاب قانون در پزشکی ، یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود کتاب شفا مشغول می شد . اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نگاشت . در زندان به نظم اشعار می پرداخت و یا تاملات دینی را با اسلوبی که خالی از جمال نباشد مقید می نمود .
از میان تالیفات ابن سینا ، شفا در فلسفه و قانون در پزشکی شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق اسلامی مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون نیز – که تا قرن ها از مهمترین کتب پزشکی به شمار می رفت – شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، داروهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین ترجمه شد و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرنسه و آلمانی نیز برگردانده شده است . قانون – که مجموعه مدونی از کل دانش طبی باستانی و اسلامی است – به عنوان متن درسی پزشکی در دانشگاه های اروپایی مورد استفاده قرار می گرفت و تا سال 1650 میلادی در کنار آثار جالینوس و موندینو در دانشگاه های لوون و مون پلیه تدریس می شد .
ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و اسبابی نظیر ورنیه کنونی ابداع نمود . در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت و چگالی تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره کانی ها یا مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود .
درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است : De Conglutineation Lagibum . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید : ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین .
ابن سینا به واسطه عقل منطقی و نظام یافته اش – که حتی در طب نیز تلاش داشت مداوا را تا سرحد امکان تابع قواعد ریاضی سازد – تسلط بر فلسفه را کمال برای یک دانشمند می دانست . وی برای آگاهی از اندیشه های ارسطو و درک دقیق آن ، آن گونه که خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار کتاب مابعدالطبیعه را خواند و در نهایت با استفاده از شرحی که ابونصر فارابی درباره آن کتاب نوشته بود ، به معانی آن راه یافت . بوعلی در دوران عمر خود از لحاظ عقاید فلسفی دو دوره مهم را طی کرد . اول دوره ای که پیرو فلسفه مشاء و شارح عقاید و معارف ارسطو بود و دوم دوره ای که از آن عقاید عدول کرد و به قول خودش طرفدار حکت مشرقین و پیرو مکتب اشراق شد .
وی به پشتوانه تلاش یک صد ساله ای که پیش از او از سوی کسانی همچون الکندی و فارابی برای شکل گیری فلسفه اسلامی صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفی منسجمی را ارائه دهد . با توجه به این که پیش از او مقدمات این کار فراهم شده بود ، کار و وظیفه ابن سینا این بود که مشکلات و پیچیدگی ها را کشف و حل کند و آنها را به نحوی مظبوط و موجز شرح نماید . فروع جزئی را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم بیاورد .
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بین مفاهیم کلی مثل انسان ، فضیلت و جزئیات حقیقی به یکی از پرسشهای علمای قرون وسطی – که مدت های طولانی ذهن آنها را به خود مشغول کرده بود - پاسخ داد . تاثیر آرای فلسفی ابن سینا ، همچون آموزه های طبی او ، به جز در قلمرو اسلامی ، در اروپا نیز امری قطعی است . آلبرتوس ماگنوس ، دانشمند آلمانی فرقه دومینیکی (1200 تا 1280 میلادی ) نخستین کسی بود که در غرب تفسیر و شرح جامعی بر فلسفه ارسطو نوشت . به همین دلیل اغلب او را پایه گذار اصلی ارسطوگرایی مسیحی می دانند . وی که جهان مسیحیت را با سنت ارسطویی الفت داد ، در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سینا متکی بود .
همچنین فلسفه ما بعد الطبیعه ابن سینا ، خلاصه مطالبی است که متفکران لاتینی دو قرن بعد از او بدان رسیدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفی را در فلسفه مدرسی هماهنگ کنند .
ابوعلی سینا در سال 428 هجری قمری ، زمانی که تنها 58 سال داشت ، در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن ایرانی از خود به جای گذاشت .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |